تنهایی مامان
سلام دخترگلم این چندروزه مامان یه خرده ناراحته. آخه دایی مهدی و دایی محمد دارند اسباب کشی می کنند برن میمه زندگی کنن. و من خیلی دلگیرم . احساس می کنم دارم خیلی تنها می شم . دایی محمودم که تصمیم گرفته تو این یکی دوماهه اگه بشه برن تهران . خاله میترا که مدتیه قم مونده و دنبال کارای عروسیشه . اونا هم باید قم خونه بگیرن و زندگی کنن . بابایی اسماعیلم که یکسره در رفت و آمد تهرانه و هفته ای یکبار می یاد . دایی مهردادم که کارش دیگه تهرانه و نمیاد این ورا. می مونه دایی مسعود که اونم اینجا نمی مونه و می ره پیش بابا اسماعیل . من تنها می مونم . ولی خوب تنهای تنها که نه . خدا هست . تو هستی . احمدبابا هست . خلاصه ، تو باید خیلی کمک مامانی باشی ....
نویسنده :
مریم بانو
11:00